UA-114990740-1

سالها بود که سیگار می کشیدم، روزی ۲ پاکت!
خسته شده بودم، هر راهی رو هم که به فکرم می رسید امتحان کرده بودم، از آدامس نیکوتین دار گرفته تا سیگارهای الکترونیکی و داروهای گیاهی ... ولی هیچکدوم اثر نکرده بود و از ترک سیگار ناامید شده بودم از باشگاه و کوهنوردی هم خبری نبود!!!

هر روز صبح با سوزش ریه هام از خواب بیدار می شدم. موقع نفس کشیدن صدای خس خس ریه هام رو می شنیدم. گاهی هم که سیگار می خریدم و عکس ریه های یک آدم سیگاری و عکس ریه های یک آدم غیر سیگاری رو می دیدم تمام وجودم می لرزید و هر لحظه منتظر بودم که در اثر سرطان ریه با زندگی خداحافظی کنم ولی همچنان از ترک سیگار عاجز بودم تا اینکه این موضوع رو با آقای دکتر داداشی مطرح کردم و ایشون هیپنوتیزم رو به من پیشنهاد دادن.


کم و بیش با مقوله هیپنوتیزم آشنا بودم و جسته گریخته مطالبی رو در موردش خونده بودم ولی اصلاً باور نمی کردم که از این طریق بشه سیگار رو ترک کرد. به خودم گفتم من که تمام راه ها رو امتحان کردم این هم امتحان کنم، شاید نتیجه داد.
به پیشنهاد آقای دکتر نوع سیگارم رو عوض کردم. اینکه سیگار بهتر بکشم یا بدتر، سبکتر یا سنگین تر مهم نبود، انگار فقط باید نوع سیگار رو عوض می کردم و همچنین عادت های سیگار کشیدن رو عوض میکردم. مثلاً اگر عادت داشتم که با دست راست سیگار بکشم حالا باید با دست چپم سیگار می کشیدم یا اگر سیگار رو بین انگشتهای دوم و سوم می گرفتم حالا باید بین انگشتهای سوم و چهارم می گرفتم و تغییراتی از این شکل.

روزی که برای جلسه هیپنوتیزم وقت گرفتم و رفتم از آقای دکتر خواستم که قبل از انجام هیپنوتیزم تراس رو به من نشون بدن تا بتونم سیگار بکشم. دکتر در حالی که در تراس رو باز می کرد به من گفت سعی کن تا می تونی از سیگار کشیدنت لذت ببری چون این آخرین نخ سیگاری یه که می کشی!
من هم دو نخ سیگار رو پشت سر هم کشیدم و بعد به اتاق کار دکتر رفتیم و جلسه هیپنوتیزم شروع شد.

روی تخت دراز کشیدم و دکتر نور اتاق رو کم کرد و اتاق نیمه تاریک شد و یه موزیک مخصوص که از لب تاپ پخش می شد فضای  اتاق رو پر کرد.
بعد از مدتی صدای دکتر و موسیقی با هم آمیخته شده بود. یواش یواش احساس می کردم که اون صداهایی که می شنوم صدا نیستن و فرمانهایی هستن که مغزم به من می دن و بعد از مدتی احساس کردم که خوابیدم ولی همچنان مغزم تو حالت بیداریه و داره به من فرمان می ده  و کاملاً در اختیار فرمانهای مغزم بودم فرمانهایی که حتما از طرف دکتر داداشی صادر می شد. یه جورایی انگار گه اختیار مغزم دست خودم نبود.
تو حالت خلصه فرمانها رو مو به مو اجرا می کردم  در پایان جلسه در حالی که نیمی از هوشیاریم رو به دست آورده بودم صدای آقای دکتر تو گوشم می پیچید:

"از امروز من و تو یه قراری با هم داریم، تو هر بار که رنگ زرد رو ببینی از سیگار بیشتر متنفر می شی"
و بعد به دستور دکتر به حالت هوشیاری کامل برگشتم.
بعد از اون جلسه من هر وقت که هوس سیگار کشیدن می کردم به‌ رنگ زرد نگاه می کردم و نمی تونستم سیگار بکشم.اون قدر از سیگار متنفر شده بودم که بعد از دو روز  اگر کسی نزدیک من سیگار روشن می کردم احساس خفگی بهم دست می داد.

بعد یک ماه که سیگار رو ترک کردم متوجه شدم که سوزش معده ام هم از بین رفته و بعد ها که پرسیدم متوجه شدم که یکی از عارضه هایی که سیگار ایجاد می کنه ریفلاکس و سوزش معده است.